خیراندیش. صلاح اندیش، عاقل و زیرک و هوشیار، کارگزار. (ناظم الاطباء). مباشر، مشاور. مستشار. رایزن. (از یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح سیاسی در دولت عثمانی) کاردار سفارت
خیراندیش. صلاح اندیش، عاقل و زیرک و هوشیار، کارگزار. (ناظم الاطباء). مباشر، مشاور. مستشار. رایزن. (از یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح سیاسی در دولت عثمانی) کاردار سفارت
که صلاح کار بداند. که نیک و بد امور دریابد. کنایه از عاقل و هوشیار و فهمیده: وزیرصاحب تدبیر... که صایب رای و مصلحت دان بود پیش پادشاه رفت. (سندبادنامه ص 226). و رجوع به مصلحت بین شود
که صلاح کار بداند. که نیک و بد امور دریابد. کنایه از عاقل و هوشیار و فهمیده: وزیرصاحب تدبیر... که صایب رای و مصلحت دان بود پیش پادشاه رفت. (سندبادنامه ص 226). و رجوع به مصلحت بین شود